saeed1991



به نیمکتش نگاه میکنم ، پنج ردیف از من جلوتر ، چقدر موهای طلاییشو دوست دارم

، برمیگرده و نمره ی صدشو نشونم میده و میخنده ، چقد دوست دارم مال من باشه

، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی .روم نشد!

جشن فارغ التحصیلیه ،

میاد طرفم و مدرکشو جلو چشام ت ت میده ، بهم میگه : تو بهترین دوست

منی . سرش رو میاره بالا و گونه ام رو میبوسه ، میخواستم همونجا بهش بگم

دوستش دارم ولی.روم نشد

!

پدرشو از دست داده ، دیگه تنهای تنهاست ، تو کلیسا بغلم میکنه ، میگه : حالا دیگه

فقط تو رو دارم . گونه ام رو میبوسه ، اشک هاش صورتمو خیس میکنه ، میخواستم

همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی. روم نشد

.

رو صندلی کلیسا خشک شدم ، دارم یخ میزنم ، من دوستش داشتم و اون حالا داره

ازدواج میکنه ، دلم میخواست همونجا داد بزنم که دوستش دارم ولی. روم نشد

.

امشب هوا بارونیه ، بازم تو کلیسام. ولی اینبار همه ساکتن ، به تابوتش خیره شدم

، هیچی نمیگفتم ، دفتر خاطراتش هنوز تو دستمه ،

دفتر خاطراتی که از توی

اتاقش پیدا کرده بودم ، توش نوشته بود : بارها خواستم بهش بگم دوستش دارم ولی. روم نمیشه ، کاش اون یه روز بهم بگه دوستم داره

.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

burse parsadl2 ojshid fanniherfeyi كشكول عباس ابادي www.ms65.ir خدای غریب novinqsazeh 4176134 رسانه بیداری شوشتر